موج شد،گرداب شد،نشنود فریاد مرا
همچو یک آتشفشان، سوزاند بنیان مرا
از کدامین ابر این باران به سر تا پام ریخت
مرغ باران خورده در ظلمت، چسان باید گریخت؟
این چنین آتش کدامین فتنه برپا می کند


سر به رسوانی زند این عشق نافرجام من
عاقبت خواهد شکست این باده و این جان من
من نمیدانم چه دردی بود، در آن چشم مست
کاین چنین بی باده و بی جام، بر جانم نشست
گرچه در اغاز، او یک آشنای ساده بود
لیک گفتارش شبیه عاشقی دلداده بود

سلام به دوستای گل ومهربونم .من همه تلاشم رو میکنم واسه رضایت شما.البته این سومین وبلاگمه
.
|